جدول جو
جدول جو

معنی پوست واشدن - جستجوی لغت در جدول جو

پوست واشدن
(وَقْهْ)
بازشدن پوست. برکنده شدن پوست. تقشر. (تاج المصادر بیهقی). تقوب. تکشؤ. توسف. تقشقش. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ / دِ)
پوست برکنده شده. از پوست برآمده. پوست به یک سوی شده. پوست بازشده
لغت نامه دهخدا
(وَقْیْ)
پوست بازکردن. پوست کندن. رجوع به پوست بازکردن شود. تقرف، پوست وا کرده شدن جراحت
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
حالت جدائی گرفتن قشر از مغز و آن علامت رسیدن برخی دانه هاست، جدائی پذیرفتن قشر برخی دانه ها گاه تر نهادن و خیس کردن، حالتی پوست بدن را از بیماری خاص، اظهار ته دلی کردن و مافی الضمیر گفتن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
جدایی یافتن قشر از مغز، بر آمدن قشر نازکی از پوست بدن در بعضی از امراض و افتادن آن، اظهار ما فی الضمیر کردن درد دل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار